امیر قافله ی عشق

**شاید این جمعه بیاید ،شاید **

**شاید این جمعه بیاید ،شاید **

امیر قافله ی عشق

جان و دل عاشقان نذر ولای علی
نذر علمدار عشق حضرت سید علی

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
پیوندها

پیش از این ها .....

چهارشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۱، ۰۷:۱۱ ب.ظ

در دل او دوستی جایی نداشت

مهربانی هیچ معنایی نداشت

هر چه می پرسیدم، از خود، از خدا 

 از زمین، از آسمان، از ابرها

زود می گفتند: این کار خداست

گفتگواز آن گناه است و خطاست

تا ببندی چشم، کورت می کند

 تا شدی نزدیک، دورت می کند

کج گشودی دست، سنگت می کند

کج نهادی پای، لنگت می کند 

تا خطا کردی عذابت می کند

ناگهان در آتش آبت می کند

با همین قصه، دلم مشغول بود 

خواب هایم خواب دیو و غول بود

خواب می دیدم که غرق آتشم

در دهان اژدهای سرکشم

در دهان اژدهای خشمگین

بر سرم باران گرز آتشین

محو می شد نعرهایم، بی صدا

در طنین خنده ای خشم خدا

نیت من، در نماز و در دعا

ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه می کردم، همه از ترس بود

مثل از بر کردن یک درس بود 

مثل تمرین حساب و هندسه

مثل تنبیه مدیر مدرسه

تلخ، مثل خنده ای بی حوصله 

سخت، مثل حل صدها مسئله

مثل تکلیف ریاضی سخت بود

مثل صرف فعل ماضی سخت بود

نایت اسکین

تا که یک شب دست در دست پدر

 راه افتادم به قصد یک سفر

در میان راه، در یک روستا

خانه ای دیدیم، خوب و آشنا

زود پرسیدم: پدر، اینجا کجاست؟

گفت اینجا خانه ی خوب خداست

گفت: اینجا می شود یک لحظه ماند

 گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند

 با وضویی، دست و رویی تازه کرد

با دل خود، گفتگویی تازه کرد 

 گفتمش، پس آن خدای خشمگین

خانه اش اینجاست؟ اینجا، در زمین؟

گفت: آری، خانه ی او بی ریاست

فرش هایش از گلیم و بوریاست

مهربان و ساده و بی کینه است

مثل نوری در دل آیینه است

عادت او نیست خشم و دشمنی

نام او نور و نشانش روشنی

خشم نامی از نشانی های اوست

حالتی از مهربانی های اوست

دوستی را دوست، معنی می دهد

قهر هم با دوست معنی می دهد


تازه فهمیدم خدایم، این خداست 

 این خدای مهربان و آشناست

آن خدای پیش از این را باد برد

نام او را هم دلم از یاد برد

 آن خدا مثل خیال و خواب بود

چون حبابی، نقش روی آب بود

نایت اسکین

می توانم بعد از این، با این خدا

دوست باشم، دوست، پاک و بی ریا

می توان با این خدا پرواز کرد

سفره ی دل را برایش باز کرد

می شود درباره ی گل حرف زد

صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد

چکه چکه مثل باران راز گفت

 با دو قطره، صد هزاران راز گفت

می توان با او صمیمی حرف زد

مثل یاران قدیمی حرف زد

می توان تصنیفی از پرواز خواند

با الفبای سکوت آواز خواند

می توان مثل علف ها حرف زد

با زبانی بی الفبا حرف زد

می توان درباره ی هر چیز گفت

می توان شعری خیال انگیز گفت

مثل این شعر روان و آشنا:

پیش از اینها فکر می کردم خدا


قیصر امین پور

 

۹۱/۰۴/۰۷
زهرا تقوی راد

خانه ی خدا

قیصر امین پور

نظرات  (۲)

۰۸ تیر ۹۱ ، ۱۸:۳۵ سمیرافرجی
باسلام خدمت شما معلم گرامی
حلول ماه مبارک شعبان را به شما تبریک عرض می نمایم
واز شما به خاطره حضورگرمتان تشکر می نمایم من وبلاگ شما را با نام امیر قافله ی عشق لینک نمودم شما نیز اگر مایل بودید وبلاگ بنده را لینک بنمایید باتشکر فراوان بدرود
پاسخ:
لطف کردید
ریا

این کلمه ی سه حرفی چه ها که بر سر انسانیت ،دین ،اجتماع و دینا نیاورده
کلمه ای در ظاهر کوچک
اما درمعنا بس بزرگ و کاربردی بس دراز
چه زشت خواهد بود اگر
چنین صفت ناپسندی در یک جامعه اسلامی رواج و کاربرد پیدا کند.
که می تواند
برای دین و دین داری واقعی بسیار خطرناک باشد
و اینگونه می شود
که دین معنای دنیا عشق معنای هوس صداقت معنای نادانی و
انساینت معنای سادگی می دهد.
و
از ولاترین صفات و اعمال انسانی
و دینی فقط ظاهری تلخ و زشت بجای می ماند .