امیر قافله ی عشق

**شاید این جمعه بیاید ،شاید **

**شاید این جمعه بیاید ،شاید **

امیر قافله ی عشق

جان و دل عاشقان نذر ولای علی
نذر علمدار عشق حضرت سید علی

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
پیوندها

چرا ابا صالح ؟

يكشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۱، ۰۸:۴۷ ب.ظ

"صالح " طبق آیات قران بر دو عنوان گفته می شود :

1-  در آیه ی 72 سوره ی انبیا "صالحین " به جمعی از انبیا اطلاق می شود

و طبق این نظر کنیه ی "ابا صالح " یعنی " پدر نبی " کنایه از مقام والای

حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف ) دارد زیرا امامت حضرت قائم جامع کلام انبیا است .

2- گروهی نیز معتقدند چون خداوند در سوره ی یوسف آیه ی 101 عنوان "صالح " را

به حضرت یوسف داده پس کنیه ی "ابا صالح " به معنی "پدر یوسف " کنایه از زیبایی

بی نظیر حضرت مهدی (ع) دارد و اینکه او پدر زیبایی است و از حضرت یوسف هم

زیباتر است .


۹۱/۰۴/۰۴
زهرا تقوی راد

انبیا

ابا صالح

یوسف

نظرات  (۶)

۰۷ تیر ۹۱ ، ۲۱:۴۷ نسیم بهشت
السلام علیک مولا

عصر یک جمعهء دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟چرا آب به گلدان نرسیده است؟چرا لحظهء باران نرسیده است؟ وهر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است. بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است ؟چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟دل عشق ترک خورد، گل زخم نمک خورد، زمین مرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد،فقط برد، زمین مرد، زمین مرد ،خداوند گواه است،دلم چشم به راه است، و در حسرت یک پلک نگاه است، ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی، برسد کاش صدایم به صدایی...

عصر این جمعه دلگیر وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس، تو کجایی گل نرگس؟به خدا آه نفس های غریب تو که آغشته به حزنی است زجنس غم و ماتم، زده آتش به دل عالم و آدم مگر این روز و شب رنگ شفق یافته در سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت عزا کرده ای؟ ای عشق مجسم! که به جای نم شبنم بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت. نکند باز شده ماه محرم که چنین می زند آتش به دل فاطمه آهت به فدای نخ آن شال سیاهت به فدای رخت ای ماه! بیا صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و این بزم توئی ،آجرک الله!عزیز دو جهان یوسف در چاه ،دلم سوخته از آه نفس های غریبت دل من بال کبوتر شده خاکستر پرپرشده، همراه نسیم سحری روی پر فطرس معراج نفس گشته هوایی و سپس رفته به اقلیم رهایی، به همان صحن و سرایی که شما زائر آنی و خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت زیر رکابت ببری تا بشوم کرب و بلایی، به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد ،نگهم خواب ندارد، قلمم گوشه دفتر غزل ناب ندارد، شب من روزن مهتاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره مگر این عاشق بیچارهء دلدادهء دلسوخته ارباب ندارد...تو کجایی؟ تو کجایی شده ام باز هوایی،شده ام باز هوایی...

ادرکنی
با خشونت هرگز...


سخت آشفته و غمگین بودم
به خودم می گفتم:
بچه ها تنبل و بد اخلاقند
دست کم میگیرند
درس ومشق خود را
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم
و نخندم اصلا
تا بترسند از من
و حسابی ببرند
خط کشی آوردم،
درهوا چرخاندم
چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !
اولی کامل بود،
دومی بدخط بود
بر سرش داد زدم
سومی می لرزید
خوب، گیر آوردم !!
صید در دام افتاد
و به چنگ آمد زود
دفتر مشق حسن گم شده بود
این طرف،
آنطرف، نیمکتش را می گشت
تو کجایی بچه؟؟
بله آقا، اینجا
همچنان می لرزید
” پاک تنبل شده ای بچه بد ”
" به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"
” ما نوشتیم آقا ”
بازکن دستت را
خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم
او تقلا می کرد
چون نگاهش کردم
ناله سختی کرد
گوشه ی صورت او قرمز شد
هق هقی کردو سپس ساکت شد
همچنان می گریید
مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله
ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد
زیر یک میز،کنار دیوار،دفتری پیدا کرد
گفت : آقا ایناهاش،دفتر مشق حسن
چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود
غرق در شرم و خجالت گشتم
جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود
سرخی گونه او، به کبودی گروید
صبح فردا دیدم که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر
سوی من می آیند
خجل و دل نگران،منتظر ماندم من تا که حرفی بزنند
شکوه ای یا گله ای، یا که دعوا شاید
سخت در اندیشه ی آنان بودم
پدرش بعدِ سلام،گفت : لطفی بکنید،و حسن را بسپارید به ما ”
گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟
گفت : این خنگ خدا وقتی از مدرسه برمی گشته به زمین افتاده
بچه ی سر به هوا،یا که دعوا کرده قصه ای ساخته است
زیر ابرو وکنارچشمش،متورم شده است
درد سختی دارد،می بریمش دکتر با اجازه آقا چشمم افتاد به چشم کودک
غرق اندوه و تاثرگشتم
منِ شرمنده معلم بودم
لیک آن کودک خرد وکوچک این چنین درس بزرگی می داد
بی کتاب ودفتر
من چه کوچک بودم او چه اندازه بزرگ
به پدر نیز نگفت آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم
عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم
من از آن روز معلم شده ام
او به من یاد بداد درس زیبایی را
که به هنگامه ی خشم
نه به دل تصمیمی
نه به لب دستوری
نه کنم تنبیهی
یا چرا اصلا من عصبانی باشم با محبت شاید،گرهی بگشایم
با خشونت هرگز...
با خشونت هرگز...
سلام .
ممنون از این مطلب جالبتون .
درسته ... امام زمان حتی از حضرت یوسف همه زیبا ترن .
پاسخ:
لطف دارید
۰۵ تیر ۹۱ ، ۰۹:۰۷ نسیم بهشت
یا علمدار

ای به فدای تو و جان و تنت
این ادب آمدن و رفتنت
روز شهادت قدمی پیشتر
روز ولادت قدمی پشت سر

التماس دعا
۰۴ تیر ۹۱ ، ۲۲:۰۲ نسیم بهشت
یا اباصالح

دلم گرفته از این جمعه های تکراری
دلم گرفته از این انتظار اجباری
چقدر ندبه بخوانم! چرا نمی آیی
چه دیده ای که از این دل شکسته بیزاری؟
به جان مادرت آقا به کار می آیم
مرا اگر تو در این روضه ها نگه داری
به درد می خورم آقا مرا تحمل کن
به جای شیعه بخوانم غلام درباری
تو شاهدی! جگرم خرج روضه هاتان شد
گمان کنم که به من اندکی بدهکاری
ببخش حرف زیادی زدم غلط کردم
شما امامی و من هم غلام، مختاری...

مولا جان ادرکنی
۰۴ تیر ۹۱ ، ۲۱:۵۷ نسیم بهشت
یا علمدار عباس

به مدینه نگفت مادر شد
گفت مولای شهر بابا شد
خادمی کرد تا که عباسش
از ازل تا ابد آقا شد
تا قیامت به احترام حسین
ذکر لبهاش واحسینا شد
آنقدر خرج گریه شد افتاد
آنقدر خرج گریه شد تا شد

التماس دعا
پاسخ:
بسیار زیبا