انجمن خاموشان و دانای زیرک
از غوغای زمانه رها شده و در مسلک خواص ( البته از نوع با بصیرت ) قرار بگیرد ،و انجمن خاموشان را بهترین مکان می دانست
روزی خبر یافت که جایی در آن محفل انس ، خالی شده ، بی درنگ بار سفر ببست و بیابانها و کوهسارها را
پشت سر نهاد تا به مقصد رسید ، و به درگا ه آنان شتافت و به دربان پیغام داد که به سرور انجمن ورود او را اطلاع دهد .
از قضا کار از کار گذشته و دانایی دیگر در مکان خالی جای گرفته بود ، سرور انجمن ، گروه را از قضیه مطلع گردانید ،
آه از نهاد همه برآمد چرا که از پایه ی دانش و و بینش او آگاه بودند ، اما چه چاره .
سرور انجمن که ناگزیر ار رساندن این پیام بود به فکر فرو رفت که چگونه این تکلیف دشوار را به انجام برساند .
عاقبت فرمود تا جامی آوردند و چندان آب در آن ریختند که گنجایش یک قطره هم نداشت ،پس اشارت کرد تا مهمان
وارد شود ، دانای زیرک با خضوع وارد شد ،سرور انجمن بی آنکه سخنی بگوید جام لبریز از آب را با نهایت اندوه
به وی داد ، دانا با زیرکی دریافت که عده ی افراد انجمن کامل و تمنای او بیهوده است ، لکن خواست تابه وسیله ای
اهل مجلس را آگاه کند که از افزودن عضوی ، انجمن را و از افکندن دانه ای خرمنی را ضرر نرسد ، ناگاه در پیش پای خود
برگ گلی را دید ان را برگرفت و به آرامی بر روی جام قرار داد ،چنانکه هیچ قطره ای از جام نریخت ،
حاضران چون این جواب ظریف را بدیدند یکباره شاد شدند و به اتفاق او را در انجمن پذیرفتند و دفتر عضویت
را پیش او قرار دادند تا مانند دیگران نام و نشان خویش بنگارد ، دانای حکایت ما عدد 100 را که تعداد اعضای انجمن بود
نوشت و صفری قبل از آن گذاشت (0100) و روبروی آن نوشت " به این گروه نه عددی افزوده شد و نه کم شد "
سرور انجمن قلم را گرفت و با همان سادگی عدد 100 را نوشت و صفری به آن اضافه کرد (1000) و نوشت
" ارزش ما ،ده برابر گشت چرا که اهل معنی همه یک جا جمعند "
صبح شما بخیر و شادی
بسیار مطلب لطیف و زیبایی بود حظی وافر بردم
در پناه حق